افزودن نام دوم "باشه" برای قرقی
افزودن نام دوم "باشه" برای قرقی
Persian name of Eurasian Sparrowhawk
یکی از گونههای پرندگان ایران، "قرقی" است.
نگاهی به پیشینۀ فرهنگی و ادبی نشان میدهد که برای این گونه، نام "باشه" بیش از هر نام دیگری در منابع کهن فارسی به کار رفته بود. باید یادآور شد که نام "باشه"، خود از واژه پارسی باستان یعنی "باز" به دست آمده است (واژۀ "باز" معادل واژۀ انگلیسی “Hawk” دانسته میشود). در متون کهن برای طرلان از واژۀ "شهباز" استفاده میشد. همچنین، شهباز را باز اصلی و قرقی را باز کوچک میدانستند که واژه "بازَک" بعد تبدیل به باشَک، واشک و واشه نیز شد. واژههای باشک، باشه و واشه، واژه های پهلوی هستند. واژههای باشک و واشک به زبان عربی نیز وارد و به باشق (کویت) و واشَق تبدیل شدند که نشان از کهن بودن و ریشهدار بودن این واژه در زبان فارسی دارد. در زیر، به بررسی پیشینه فرهنگی و ادبی این نام در زبان فارسی میپردازد.
نام باشه در فرهنگهای فارسی
نام باشه در سه فرهنگ فارسی معروف به شرح زیر تعریف شده است:
باشه در فرهنگ فارسی معین
(ش ِ) ( اِ.) یکی از پرندگان شکاری کوچکتر از باز، با چشمانی زرد رنگ، که رنگ پشتش خاکستری تیره و شکمش سفید با لکههای حنایی است. قرقی ، قوش.
در فرهنگ معین نیز، برای واژه "واشه" ضمن اشاره به "باشه"، آن را "پرندهای شکاری کوچکتر از باز" دانسته است.
باشه در فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹واشه› (زیستشناسی) [قدیمی] bāše = قرقی
فرهنگ فارسی عمید نیز برای واژه "واشه" به واژه "باشه" اشاره کرده است.
باشه در فرهنگ دهخدا
باشه. [ ش َ / ش ِ ] (اِ)
جانوری است شکاری از جنس زردچشم و کوچکتر از باز {شهباز} باشد. (برهان ).
این کلمه همریشه ٔ باز است و در فارسی باش، باشه ، واشه ، و معرب آن باشق و در لهجه ٔ طبری واشه، درگیلکی واشک است. در لاتینی فالکو نیزوس گویند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین).
باشه یا واشه در گیلکی واشک، ناگزیر در پهلوی هم واشک بوده که معرب آن واشق شده است. واژه ٔ باز و باشه که امروزه نام دو مرغ شکاری است، لفظاً هر دو بیک معنی است و باید از «وز» باشد به معنی پرنده، از مصدر وز که به معنی پریدن هم در اوستا آمده است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ج 1 ص 299 و 314).
مرغ معروف شکاری. مرغی است شکاری. (منتهی الارب).
باشق. (مهذب الاسماء).
واشه. (زمخشری).
طوط. عُنقُرَه . قرشامه. (منتهی الارب).
موش گیر. (یادداشت مؤلف).
در قاموس آمده که باشق معرب باشه است. (حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 62).
قسمی از باز است که عربی آن باشق میباشد. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192).
ابوعیاض. ابوسُرافَه. ابوالاخذ. (یادداشت مؤلف).
در فرهنگ دهخدا به نام واشه نیز اشاره شده و آن را "پرندهای مانند باز لیکن از باز کوچکتر" دانسته است.
واژۀ باشه در شعرهای پارسی
اگر بازی اندرچغو کم نگر
و گر باشهای سوی بطان مپر
(ابوشکور)
پس اندر دوان هفتصد بازدار
ابا باشه و چرغ و شاهین کار
(فردوسی)
شکار باز خرچال و کلنگ است
شکار باشه ونج است و کبوتر
(عنصری)
"گاه رهواری چو کبک و گاه جولان چون عقاب
گاه برجستن چو باشه گاه برگشتن چو باز"
(منوچهری)
"خرد است آنکه ترا بنده شدستند بدو
بزمین شیر و پلنگ و بهوا باشه و باز"
(ناصرخسرو)
"پیر در دست طفل گردداسیر
پشه گیرد چو باشه گردد پیر"
(سنائی)
"بسخا صید کند کف جوادش دل خلق
از سخا کس بجز او باشه و شاهین نکند."
(سوزنی)
"بلی خجل شود آن باشهای که ناگاهان
به آشیانه ٔ او میهمان رسد طغرل"
(سوزنی)
"به دست عدل تو باشه پر عقاب برید
کبوتران را مقراض نوک منقارست"
(خاقانی)
"تا چه کند مرد خردمند آز
تا چه کند باشه ٔ چالاک باز"
(خاقانی)
"چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو لاشه بسته گلویی بریسمان قضا"
(خاقانی)
"خواستم کز پی صیدی بپرم باشه مثال
صرصر حادثه نگذاشت که پر باز کنم"
(خاقانی)
"باشه گشته پشهای از فر او
هر کجا سرسبزیی از پر او"
(عطار)
"هر کجا میزان عدل شاملت شاهین نمود
از سر گنجشک عاجز ظلم باشه باز کرد"
(ابن یمین)
"به تاج هدهدم از ره مبر که باز سفید
چو باشه درپی هر صید مختصر نرود"
(حافظ)
"چه اندیشه دارد ز باشه عقاب
سها چیست نزد بلند آفتاب"
(هاتفی (از شعوری و فرهنگ ضیاء))
"مجنبان لاشه در رزمی که دستانی کند رستم
مپران باشه در روزی که طوفانی کند صرصر"
(صاحب دیوان مازندرانی (از انجمن آرا))
"...همه حیوانات را از پشه تا باشه و از مگس تا کرکس و از مور تا مار، و نعت اوست این کلمه که ..." (کتاب النقض ص 526).
"از میامن عدل و اختطاف خطاف از ذباب ضعیف و تعرض پشه ٔ حقیر کوتاه گردد، و منقار باشه از تهدم عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند." (راحةالصدور راوندی).
"و باشه با بنجشک در یک منزل دمسازی مینمایند." (سندبادنامه ص 9).
"چون صعوه در چنگ باشه و پیل از نیش پشه خلاص و مناص میجست." (سندبادنامه ص 159).
"همچنین منقار باشه از تعرض عصفور و ضرر زهر از نیش زنبور منقطع ماند." (سندبادنامه ص 343).
نام قرقی در گویشهای ایران
نام قرقی در میان گویشهای زبان فارسی، بیشتر با نام "باشه" و "واشه" یا نام تغییرشکلیافتۀ این دو نام دیده میشود. همچنین گاهی، در گویشهای زبان فارسی به نام گنجشکگیر نیز برخورد میکنیم. نام قرقی و گاهی قوش نیز، در برخی گویشها دیده میشود که از ریشۀ زبان فارسی به شمار نمیرود.
در زیر، نامهای مختلف قرقی در گویشهای ایرانی نشان داده میشود.
در گناوه: باشه، باز
در کرمانجی: باشه، واشه، باشوو، باشُک، باشیق
در کردی ایلام: واشه
در شاهرود: واشه
در لرستان: باشو
در بختیاری: هاشو
در لکی هلیلان: وَش، جکه گَرَ
در بابل: جیکاگیر
در گلستان: واشه (برای قوش)
در کرمان: تیزو
در کرماجی خراسان: تِر
در آذری: قرقی، قیرقی، چالاغان
در ترکمنی: قرقه
در بهشهر: قرقی
در قم: قوش
در گویش جرقویی اصفهان: قوشخار
در کردی ملکشاهی: قوژ(قوش) مَلوچگَ بَر
---------
نیاز به یادآوری است که در کتاب بلانفورد (1876)، نام "باشه" به عنوان نام فارسی برای گونه "قرقی" (Accipiter nisus) معرفی شده بود. در حقیقت، نام "قرقی"، از زمان چاپ کتاب "بازنامۀ ناصری" در زبان فارسی رواج یافت و سپس با به کاررفتن در کتاب پرندگان ایران (اسکات و همکاران، 1354) گسترش یافت.
بر اساس توضیحهای بالا و بر اساس رواج نامها، نام ریشهدار "باشه" به عنوان نام دوم "قرقی" افزوده میشود و نام فارسی این گونه در فهرستهای پرندگان ایران، به شکل زیر تکمیل میشود:
"قرقی (باشه)"
Eurasian Sparrowhawk
Accipiter nisus
*****